این روزها تنهایی هایم را بیشتر بی خیال می شوم، و این حجم از تنهایی بیشتر به تنم دارد نفوذ میکند، می آید، می نشیند در تمام سلول های خسته ی بدنم، فکرم، ذهنم، و من انگار دارم تسلیمِ این تسلسلِ ناپدار می شوم،
دلم
دلم جا مانده از هر چه با او بودن است، این روزها، دلم، فکرم، ذهنم، عجیب سکوت دوست دارد...
لبم
لبم میخندد، ولی چه کسی میداند از عمق دلم...
۲۶۶۷::دوره...برچسب : نویسنده : light2shadow بازدید : 168