نع
نمی شود، نمی شود که نمی شود... تمام چالوس را و هراز را باید حلقه در دست هم برویم، تو خسته از رانندگی میان پیچ و تاب جاده و من خسته تر از تو از قِر و قمیش بازی های بی ربط، سر روی شانه هایت بگذارم و تو آسه آسه پیشانی ام را ببوسی و من خودم را به خواب بزنم. آخ که چه می چسبد آن بوسه های لعنتیِ یواشکی ات وقتی که من خودم را درجاده به خواب زدم روی شانه های مردانه ات.
اولین سفر را مگر می شود با تمام اضطراب های مردانه ی تو یاد نداشت، وقتی که چشم غره می رفتی از خنده های بی مهابای من میان سکوت جاده وقتی موهایم را به باد می دادم... تمام جاده را چشم در انتهای مسیر می رفتیم و من انگشت در دستانت سفت می کردم از هراس پیچ های چالوس و تو، استادانه از خاطرات صد ساله ی چالوس رانی هایت می گفتی... و من اولین چالوسم را تجربه کردم با تو...
هیچ پایانی ندارد این سفر
۲۶۶۷::دوره...برچسب : نویسنده : light2shadow بازدید : 171