2829:: اقرار

ساخت وبلاگ

همه چی عین برق و باد میگذره، روزها با بی حوصلگی تمام میان و میرن، صبح ها مثل یه ربات خسته بیدار میشم و خودم رو میرسونم به شرکت و یک روتین تکراری و مزخرف شکل میگیره

این روزها به شدت از کار کردن خستم، حتی با اینکه کارهای پر استرسم خیلی کم شدن، ولی کارهای مزخرف بدون هیجان، توی زندگی کاریم جاری هستند، محیط کاریم مثل یه قوطی کبریته که پنجره نداره و من چهار سال و دو ماهه که اینجام، بدون خورشید، بدون هوای تازه، با نور مصنوعی فلورسنتی که چشم هام رو اذیت میکنه با دیوارای صورتی یواش و کرم بی روح، با میزهایی که رو به دیوارن، و در بهترین حالت اندازه ی عرض میزت با دیوار فاصله داری، گذاشتن گلدون روی میز قانون داره و نباید بیشتر از چیزی که رئیس اجازه میده وسیله روی میزت باشه، گاهی فکر میکنم من به راحتی میتونستم چهار سال اجباری برم و دم نزنم، چون همیشه با محیطم سازگار شدم، با روزگارم ساختم، همیشه ساکت بودم و آروم گرفتم ولی ... ولی این روزها روزگارم خوش نیست، حتی هرچقدر که سعی میکنم دیگه عاشق پاییز نیستم، عاشق آبان نیستم، منتظر آذر نیستم... یه زمانی میگفتم مگه میشه یه نفر پاییز رو عاشق نباشه، مگه میشه یه نفر وقتی بارون میاد نره زیر بارون قدم بزنه... اما حالا ، مجبورم سرما نخورم، خودمو لای هزای لای لباس های گرمم می پوشونم و وقتی بارون میاد سریع خودم رومیرسونم خونه ...

هرچی فکر میکنم

دلم برای هیچ کجای زندگیم تنگ نیست

هیچ جای زندگیم نیست که بگم آخـــــی یادش بخیر ...

یکی دوران مدرسه اش رو دوست داره، یکی دانشگاه، یکی نامزدی و یکی بچه دار شدنش

اما من

هیچ جای زندگیم رو دوست ندارم :( و چه تلخه این اقرار, ...

۲۶۶۷::دوره...
ما را در سایت ۲۶۶۷::دوره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : light2shadow بازدید : 117 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 16:34