2845:: عمو سعید

ساخت وبلاگ

یهو زنگ زدن و گفتن دیگه نیستی، گفتن که دیگه قرار نیست ازین به بعد بیای دم در خونمون، بیای بالا و مامان برات سیرقلیه درست کنه، یهو گفتن، خیلی یهویی، تو این روزای کرونایی، تنهایی اومدن بیمارستان شناسایی ت کردن، تنهایی بردنت پزشک قانونی، تنهایی رفتیم بهشت زهرا، تنهایی خاکسپاری ت کردیم، حتی ت و ث هم نیومدن برای خاکسپاریت، چه تنها رفتی عمو جون، یاد خاطرات بچگیمون میافتم غمم میگیره، اینکه بهم کیبورد زدن یاد میدادی، من باید میرفتم تمیرن میکردم و با کلی ذوق میومدم خونتون با ارگ شما که خیلی خفن تر از کیبورد من بود بهت درس پس میدادم، سبک زندگیت خاص بود، مثل تن صدات، مثل استایل همیشه اتوکشده و مدرنت، عشقت به تکنولوژی و گیم عجیب بود، همیشه مشروب همرات بود، همه جا، همیشه، تو جیبت بود، سنی نداشتی، زود بود برای رفتن، آخراش خیلی سختی کشیدی، دوست ندارم بگم راحت شدی، ولی همینکه بیشتر از این تو این دنیای مزخرف نموندی خودش یعنی سه هیچ جلویی ...

پ ن:: یک سین از خاندان ما کم شد

۲۶۶۷::دوره...
ما را در سایت ۲۶۶۷::دوره دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : light2shadow بازدید : 133 تاريخ : چهارشنبه 6 فروردين 1399 ساعت: 16:06