حالا یکم فروردین است
و من
مثل هر صبح دیگر
چشم انتظارم باز
انگار باید یک سال دیگر را بگذرانم در این انتظار بی فرجام
پ ن طولانی:: صبح شده و من لابلای ملحفه ی بنفش تخت خوابم دارم دوره می کنم یک سال را، و یکهو بغضم می گیرد از خعلی چیزهای دور و نزدیک. از یک عمر که رفت و انگار سخت گذشت ... از اینکه چقدر منِ وجودم را زجر دادم امسال... چقدر اضظراب را در نگاهم کاشتم و چقدر خیره شدم به آینده ای که انتظارش را شیرین تر داشتم. امسال گذشت. نود و دل با همه ی دل دل کردن هایش تمام شد... و من قصد کرده ام امسال با خودِ وجودم خوب باشم و دوست داشته باشمش بیشتر حتی... کاش می شد بعضی لحظه ها را بازخوانی کرد و رنگش را تغییر داد ... الان، همین حالا که دارم می نویسم اینجا، سلول های خاکستری مغرم، دارند مثل یک پیر زن غرغرو، خواسته های 96ی ام را تند و تند لیست می کنند ... و چه خسته و چه آرام ... جنس امسال من فرق دارد با باهار پارسال ... هنوز خانه نشسته ام و انگار دیگر نباید انتظار یک صبح سبز را هی خیال کنم ...
پ ن:: عیدتون مبارک رفقای قدیمی :)
:: سه شنبه ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- .
| |
.......................................................................................................................................
برچسب : نویسنده : light2shadow بازدید : 175